جدول جو
جدول جو

معنی خمش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خمش کردن(بِ فَ زَ بَ تَ)
بازداشتن کسی را از سخن گفتن، کشتن، چنانکه چراغ و شمع را. خموش ساختن، خاموش شدن. سخن نگفتن: گفت: تش خمش کنید من میخواهم که... (فیه مافیه). خمش کرد و هیچ نگفت... (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ کَ دَ)
ساکت کردن. بیصدا کردن. خاموش کردن:
دیو را نطق تو خامش میکند
گوش ما را گفت تو هش میکند.
مولوی.
چنان صبرش از شیر خامش کند
که پستان شیرین فرامش کند.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ تَ)
بغضب آمدن. عصبانی شدن. غضبناک شدن:
قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ست
اگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود.
؟
لغت نامه دهخدا
(بِ فِ وَ دَ)
خاموش کردن. ساکت کردن. اسکات. (یادداشت بخط مؤلف) ، خموش شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بدرد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شاد کردن. خشنود کردن. (ناظم الاطباء). خوشحال کردن:
روان نیاکان ما خوش کنید
دل بدسگالان پر آتش کنید.
فردوسی.
مگر دل خوش کند لختی بخندد
ز مسعودی و از ریش بولاهر.
فرخی.
بهار تازه دمید ای بروی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار.
فرخی.
و سیمجور نیکویی همی کرد و می گفت و دل مردمان خوش همی کرد. (تاریخ سیستان).
پر شود معده ترا چون نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سداب.
ناصرخسرو.
طیبات از بهر که للطیبین
یار دل خوش کن مرنجان و ببین.
مولوی.
دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.
سعدی (گلستان).
، شفا دادن. تیمار کردن. چاره نمودن. علاج کردن. (ناظم الاطباء). صحت بخشیدن. (یادداشت مؤلف) :
عسل خوش کند زندگان را مزاج
ولی درد مردن ندارد علاج.
سعدی.
، خشکانیدن، شیرین کردن:
بیاورد پس پاسخ نامه پیش
ورا گفت خوش کن از این کام خویش.
فردوسی.
، خاموش کردن و اطلاق آن بر آتش وشمع اگرچه در اصل مجاز است ولیکن مشهور است، از گریه بازماندن. (آنندراج)، نیکویی کردن. منفعت رسانیدن. احسان کردن. (ناظم الاطباء)، معطر کردن. مطیب کردن: وهمه را به دارچینی و مصطکی و زعفران خوش باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروی مسهل را به عود خام و مصطکی و سنبل و مانند آن خوش باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اصلاح او (اصلاح زهومتناکی بط و مرغابی) آن است که او را به سرکه پزند و به سداب و کرفس و پونه خوش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم.
حافظ.
خوش می کنم ببادۀ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریاشنید.
حافظ.
- جا خوش کردن، توقف کردن یا اقامت کردن و ماندن در جایی
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ رَ مَ دَ)
دوتا کردن. دولا کردن. منحنی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دل تو از اینکار بی غم کنم
همان پشت بدخواه تو خم کنم.
فردوسی.
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
واجب است آنکه پیش میرود و در زیر پشت را خم کند و بالا راست. (گلستان).
- بر ابرو خم نکردن، اظهار ماندگی و رنج ننمودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن، معالجه کردن، شاد کردن، شادمان کردن، دل پذیر ساختن، مطبوع کردن، معطر کردن، خوش بو ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیش زدن، شیار زدن، شخم زدن، شخم کردن
متضاد: درو کردن، درویدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
للانحناء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
Buckle, Flex
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
boucler, fléchir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
застегнуть , сгибать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
버클을 채우다 , 굽히다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
بکل لگانا , موڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
বকল লাগানো , বাঁকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
fungua, kunyoosha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
kemer takmak, bükmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
לסגור , לכופף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
バックルを締める , 曲げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
schnallen, biegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
बकल लगाना , मोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
mengancingkan, menekuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
รัด , งอ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
abrochar, flexionar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
allacciare, piegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
abotoar, flexionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
扣住 , 弯曲
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
zapiąć, zginać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
застібати , згинати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
vastmaken, buigen
دیکشنری فارسی به هلندی